جدول جو
جدول جو

معنی بحث کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بحث کردن
(مَ)
کاویدن. واکاویدن.
لغت نامه دهخدا
بحث کردن
جستاردن کاویدن کنجکاوی کردن در امری، گفتگو کردن درباره مطلبی
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بحث کردن
گفتگو کردن
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بحث کردن
جدل کردن، گفتگو کردن، مباحثه کردن، محاوره کردن، مذاکره کردن، مناظره کردن، حفر کردن، کندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بحث کردن
للمناقشة
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بحث کردن
Argue, Debate, Discuss
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بحث کردن
discuter, débattre
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بحث کردن
discutere, dibattere
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بحث کردن
спорить , обсуждать
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بحث کردن
streiten, debattieren, diskutieren
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بحث کردن
сперечатися , дебатувати , обговорювати
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بحث کردن
kłócić się, debatować, dyskutować
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بحث کردن
争论 , 辩论 , 讨论
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بحث کردن
discutir, debater
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بحث کردن
بحث کرنا
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بحث کردن
discutir, debatir
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بحث کردن
বিতর্ক করা , আলোচনা করা
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بحث کردن
kubishana, kujadiliana
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بحث کردن
tartışmak
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بحث کردن
논쟁하다 , 토론하다
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بحث کردن
להתווכח , לדון
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بحث کردن
बहस करना , चर्चा करना
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بحث کردن
berdebat, mendiskusikan
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بحث کردن
โต้แย้ง , ถกเถียง , อภิปราย
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بحث کردن
discussiëren, debatteren, bespreken
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بحث کردن
論争する , 議論する , 討論する
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بحل کردن
تصویر بحل کردن
حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ غَ)
بخشیدن. آمرزیدن. عفو کردن. گذشتن. اغماض کردن. درگذشتن. حلال کردن: گفت من مستوجب هر عقوبت هستم... لیکن خواجه (احمد حسن) مرا (حسنک) بحل کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182).
ببخشای ما را بحل کن پدر
بفضل و کرم خود تو در ما نگر.
(از قصص الانبیاء ص 86).
شعیب گفت هشت سال شبانی من کن تا دختر را گویم ترا از مهر بحل کند. (قصص الانبیاء ص 93).
تا همی جان و دل از من ببری
وای تو گر نکنم منت بحل.
قطران.
جبرئیل آن زن را گفت: ابومسلم را بحل کن، او گفت: ابومسلم پدر مسلمانان را گویند و او پدر مسلمانان نیست. (تاریخ بخارا ص 84).
بیکار مباش من بحل کردم
برکن که ز نیکوان همان ماند.
سیدحسن غزنوی.
آزردمت ای پدر نه بر جای
وای ار بحلم نمی کنی وای.
نظامی.
گفت من سوگند دارم تا تو مرا مال ندهی ترا بحل نکنم، اکنون دست بدین زیر نهالی کن و آنجا مشتی زر برگیرو مرا ده تا سوگند من راست شود و ترا بحل کنم. (تذکرهالاولیاء عطار).
هین بحل کن مر مرا زین کار زشت
ای کریم و سرور اهل بهشت.
مولوی.
شیخ فرمود آنهمه گفتار و قال
من بحل کردم شما را آن جدال.
مولوی.
صاحب گلیم شفاعت کرد و گفت من او را بحل کردم. (گلستان سعدی).
شنیدم که گفت از دل تنگ ریش
خدایا بحل کردمش خون خویش.
سعدی (بوستان).
ما را به زادی کن حلال از آن شراب ناب خود
باری بحل کن یک نظر روزی در آن جلاب خود.
امیرخسرو دهلوی.
چرخ زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو بمرد بهل.
اوحدی.
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به ازین دار نگاهش که مرا میداری.
حافظ.
خون دلم خوردی و کردم حلال
جان ز تنم بردی و کردم بحل.
ملاشریف.
قاتل خود را بحل کردم که دست از من نداشت
داشتم تا نیم جانی دست او در کار بود.
میر امیری.
و رجوع به بحل و بحلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
نوسته کردن گلو گیر شدن، دشمنی کردن -1 از غصه و مصیبت و گرفتگی و تاثر گریان و غمگین شدن و بخود فرو رفتن: (طفلک براثر ملامت بغض کرده)، کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل کردن
تصویر بغل کردن
درآغوش گرفتن: (بچه را بغل کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث کردن
تصویر بعث کردن
برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه کردن
تصویر بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محو کردن
تصویر محو کردن
ستردن
فرهنگ واژه فارسی سره